اسامی و وصیت نامه شهدای شهر خنجین

اسامی و وصیت نامه شهدای شهر خنجین

اسامی و وصیت نامه شهدای شهر خنجین

بزرگ مرد تاريخ

 
 
لوگوي دوستان
گنجينه احاديث

جستجو گر گوگل



سنگر گرم



در فصل پاييز هواي منطقه سرد بود. شهيد حاج همت براي مأموريتي بيرون رفته بود. وقتي برگشت، متوجه شد كه بچه ها به رزم شبانه رفته اند و در اين هواي سرد، هر كدام فقط يك پتو و تجهيزات نظامي با خود برده اند.يك پتو برداشت و از سنگر بيرون رفت و آن شب را با يك پتو در محوطه باز اردوگاه به سر برد. وقتي علتش را پرسيدم گفت: ‹‹امشب نيروها توي اين سرما با يك پتو مي خوابند، من چطور داخل سنگر گرم بخوابم؟â€؛â€؛
__________________________________________

زن؛ جبهه ديروز، جبهه امروز




در سپيده دم اسلام و سالهاي حادثه خيز عصر پيامبر و پس از آن در دوران پرالتهاب ائمه، جايگاه و پايگاه زنان و حضور آنان در تمام صحنه، فصلي درخشان و خواندني است. اين فصل ناخوانده كتاب صدر اسلام، تصويري شگفت و بديع و الگوهايي زيبا از تعهد، ايمان، معرفت و پاكبازي را مقابل نگاه و ذهن و ضمير خواننده مي نشاند. تاثير ژرف و والاي زنان در اين دوره را در چند بعد مي توان بازشناسي و مطالعه كرد.



1- بعد تأييد، پذيرش و همراهي


كدام افتخار براي زنان فراتر از اين كه نخستين ايمان آورنده «زن» است و حمايت مالي و حمايت جاني او در هنگامه خطر و همدلي روحي او پشتوانه تحقق آرمانهاي پيامبر. از همين منظر چهره هاي بزرگي چون فاطمه بنت اسد، سميه، لبينه را مي توان مطرح كرد.



2- بعد تبليغ و نشر حقايق و دفاع از حريم دين

اعتصاب زنان در مكه و نشستن در سر راه حمزه، حمزه را به دفاع از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و مجازات ابوجهل كشاند. خنساء با تبليغات خويش، طايفه بني سليم را مسلمان كرد، با شعر از پيامبر دفاع كرد و حتي چهار فرزندش در جنگ قادسيه به فرمان مادر به ميدان رفتند و همگي به شهادت رسيدند.


غزيه نيز چنين بود. تبليغ اسلام كرد و در اين راه، دست و پايش را به شتر بستند و سه روز در بيابان سوزان رها كردند و او سرفراز از اين آزمون بيرون آمد.



3- حضور در صحنه رزم، امداد رساني و مداواي مجروحين

دختر گرامي پيامبر، شخصا در صحنه نبرد حضور مي يابد. مرهم بر زخمهاي پدر و همسر مي گذارد و همراه با زنان ديگر تسلاي خاطر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ياران مي شود. ام زياد، ام ايمن و نسيبه در غزوات پيامبر حضور دارند. سقايت رزمندگان مي كنند، مداوا مي كنند و در لحظه هاي خطير، سلاح در كف مي جنگند.



4- شركت در جهاد و پذيرش شهادت

ام عماره يا نسيبه پس از سقوط تل عينين در غزوه احد، همين كه جان پيامبر را در خطر ديد به دفاع از او پرداخت. زخمها يكي پس از ديگري بر بدن او نشست. سيزده زخم برداشت. يكي از سربازان در حال فراز از كنار پيامبر گذشت. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: مي گريزي، دست كم سپر را بينداز. نسيبه سپر را برداشت يكي از دشمنان به او حمله كرد با سپر دفاع كرد و سپس با كمك فرزندش عبدالله، او و اسبش را از پاي در آوردند. ناگهان عبدالله، خود را در تنگنا و محاصره ديد. انديشه فرار در ذهنش جوشيد. مادر جلوي او را گرفت و گفت: به كجا مي گريزي؟ از خدا و پيامبر مگر مي توان فرار كرد؟ عبدالله بازگشت و جنگيد. يكي از سواران به عبدالله حمله كرد. عبدالله زخمي شد. مادر با چابكي زخمش را بست و گفت: عزيزم برخيز جهاد را ادامه بده. نسيبه خود به آن سوار حمله كرد و چنان زخمي بر پايش زد كه اسب فرو افتاد. پيامبر از نظاره چابكي و جهاد نسيبه چنان خندان شد كه دندانهاي آسيابش پيدا شد و به نرمي گفت: آفرين نسيبه، چه خوب انتقام گرفتي.


لحظه اي بعد، عبدالله به شهادت رسيد. نسيبه از كنار بدن غرقه در خون عبدالله گذشت. درنگ نكرد. شمشير او در فضا مي چرخيد. وقتي چشمش به كماني افتاد كه يكي از ياران فراري پيامبر بر زمين انداخته بود، كمان را برداشت و تير اندازي آغاز كرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، زخمي و خون آلود او را مي ستود. پس از نبردي سخت نزد پيامبر بازگشت.

يا رسول الله از خدا بخواه ما در بهشت همراه شما قرار دهد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همين دعا را كرد.


قمر، مادر فداكار وهب در كربلا جنگيد و هانيه همسر جوان وهب در لحظه هاي شهادت همسر به ميدان آمد و در كنار او با عمود آهنين غلام عمر سعد، به شهادت رسيد تا كربلاي حسيني، زن شهيد نيز داشته باشد.


قمر پس ازشهادت فرزند، سر فرزند را كه به سويش پرتاب كرده بودند به سوي دشمن پرتاب كرد و گفت: ما هديه اي را كه در راه خدا داده ايم پس نمي گيريم. آن گاه با ستون خيمه به جنگ دشمن رفت. دو تن را كشت و به فرمان امام حسين (عليه السلام) به خيمه بازگشت. تاريخ درخشان اسلام، شناسنامه زناني بزرگ و فرهنگنامه ايثار و فداكاري مادران و همسراني چنين پاكباز و از خود گذشته است.



5- روشنگري و تداوم راه شهيدان

ذات النظامين، زني شجاع است كه همراه با حضرت علي (عليه السلام) در صفين حضور يافته است. گرما بخش ميدان رزم است و با سخنرانيهاي آتشين، بذر شجاعت در جانها مي افشاند. پس از شهادت مولاي خويش نيز دمي از پاي نمي نشيند و حتي پيش روي معاويه، عدالت علي (عليه السلام) را مي ستايد و عظمت او را بازگو مي كند. اما درخشان ترين چهره روشنگر، صبور و رسول كربلا زينب كبري (سلام الله عليها) است كه دوام و كمال و تمام كربلا اوست و بي او امروز نشاني از كربلا نبود.


حضور زنان در دفاع مقدس

تحول شگرف و شكوهمند انقلاب اسلامي، راهي نو و زيستني ديگر گونه فرا روي انسان امروز گشود. از زيبا ترين جلوه هاي آن، حضور زنان در تمام عرصه هاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و حتي نظامي است.


آنان كه روزهاي خيزش و حركت بزرگ مردم مسلمان را در سال 1357 به خاطر دارند، پيشتازي زنان و تاثير وصف ناشدني آنان را هرگز فراموش نمي كنند.


در هشت سال دفاع مقدس، حماسه همراهي، همدلي، صبوري، ترغيب و برانگيختگي، ايثار و پاكبازي زنان، آن چنان عظيم و ستودني و شگفت است كه بي ترديد اگر اين بخش به درستي و روشني نوشته و نمايانده شود، در مجموعه تاريخ ما بي بديل و بي نظير خواهد نمود و نمونه هايي هم اندازه صدر اسلام و همانند كربلا در آن فراوان مي توان يافت.

حضور شور آفرين زنان در سالهاي ارغواني دفاع مقدس از چند منظر و چشم انداز قابل مطالعه است.



1- حضور در صحنه هاي نبرد

با شروع جنگ، خطوط مقدم جبهه و حتي صحنه جنگ شاهد حضور زنان بود. نگارنده خود شاهد جنگيدن و شهادت دختران و زناني در جبهه هاي جنوب، در خرمشهر و آبادان بوده است. زناني كه رزمندگان را تشويق مي كردند و خود، گاه سلاح بر كف با دشمن مي جنگيدند. برخي از اين دختران و زنان براي امداد يا پرستاري و مداوا به جبهه مي آمدند و در همانجا به شهادت مي رسيدند يا درتنگناي جبهه، سلاح به دست مي گرفتند و مي جنگيدند و به شهادت مي رسيدند. شهيد پروين حاجي شاه كه بعدها در هيئت رمان نخلهاي بي سر، اثر قاسمعلي فراست، به شهادت او پرداخته شد، از آن جمله است. اسارت برخي از خواهران در آغاز جنگ گواه روشن ديگر بر اين ادعاست.


بعد ديگر اين حضور، همان گونه كه اشاره شد، كمك پزشكي، پرستاري و امداد در جبهه هاي نبرد بود. در لحظه هاي آتش و خون، در شكفتن زخم ها و بارش سرب مذاب، زناني بي نشان از هراس و ترديد، گرم و عاشق و مطمئن، مرهم بر زخمها مي نهادند. در چند قدمي دشمن، در شلمچه، در همان ماههاي آغازين دفاع مقدس، ناظر و شاهد بودم كه چند زن، نستوه و بي پروا به كمك آمده بودند و با حضور خويش، نه تنها بخشي از نيازهاي پزشكي و امدادي را پاسخ مي گفتند كه خون غيرت را در رگها به جريان مي آوردند.


اين خاطره از درخشان ترين خاطرات نگارنده در آخرين ساعات سقوط خرمشهر است. آخرين نيروها، با آخرين گلوله مي جنگيدند. امكان تامين نيروها نبود. پل خرمشهر در تيررس گلوله هاي مستقيم بود. رزمندگان كه تعداد آنان در آخرين روز شايد به چهل نفر نمي رسيد، سرسختانه مقاومت مي كردند. كم كم كوچه ها از خون آخرين ياران ارغواني مي شد، نگارنده جزء آخرين نفراتي بود كه ساحل رودخانه رسيد، انفجار در پي انفجار و شهيد در پي شهيد.


امكان گذشتن از پل نبود. آخرين ماشيني كه تعدادي زخمي را از پل مي گذارند هدف گلوله آرپي جي قرار گرفت و روي پل ماند. مجبور شديم از سقف پل حركت كنيم. آويزان به ميله هاي سقف پل، همراه با تجهيزات سنگين، با اندك رمقي كه مانده بود. گلوله ها به اطراف مي خورد. تركشها صفير زنان از كنارمان مي گذشتند. بيش از چهل دقيقه آويزان به سقف پل، خود را به آن سوي خرمشهر يعني آبادان رسانديم.


آن طرف رودخانه دهها زخمي كه خود را به سمت ديگر پل رسانده بودند، افتاده بودند. چند دختر جوان مشغول پانسمان و مداواي زخمها بودند. دختري جوان سر يكي از رزمندگان را بر زانو گرفته بود. رزمنده جوان تمام سطح لباسش خون آلود بود. نزديك تر كه شدم كلمات مقطع و بريده بريده اش را مي شنيدم كه مي گفت: مرا بگذار به بچه ها برس. معلوم شد خواهر و برادرند. دختر جوان، دكمه لباس جوان را كه خون از آن مي جوشيد گشود. گويي تاب ديدن نداشت جوان آرام زمزمه كرد.

مو از قالو بلي تشويش ديرم

گنه از برگ و بارون بيش ديرم

اگر لا تنقطوا دستم نگيره

مو از ياويلنا انديش ديرم


صداي رزمنده اي زخمي، دختر جوان را از جا كند، سر برادر را به نرمي بر زمين گذاشت و به سراغ زخمي رفت. خون از سينه برادر مي جوشيد و دختر جوان تنها با نگاهي خون را بدرقه كرد و به سمتي ديگر شتافت و... . اين نمونه اي از هزاران نمونه ايثار، فداكاري وخدمات درخشان زنان در سالهاي زخم و شهادت و ايثار است و بي ترديد در حافظه و خاطره رزمندگان از اين دست نمونه ها فراوان مي توان يافت.



2- تشويق و ترغيب و دل گرمي بخشيدن به جبهه ها

نقش و تاثير زنان در اين بعد بسيار وسيع و داراي چشم اندازهاي گوناگوني است. برخي از اين مصاديق زير ترجمان اين بعد از حضور و تاثير زنان است.


- حضور در جبهه ها و تشويق رزمندگان؛

در آغاز جنگ، در جبهه هاي جنوب مادراني بودند كه تا خط مقدم حضور مي يافتند و مشوق رزمندگان بودند. در جبهه فياضيه آبادان، پير زني با نشاط حتي در سنگرها حضور مي يافت و همه او را «ننه» صدا مي زدند. وقتي گلوله هاي خمپاره و توپ به اطراف مي خورد با لحني آرام و مهربان مي گفت: ننه نترسيد، ننه چيزي نيست. خدا پشت و پناهتان در آن لحظه ها و صحنه ها كمتر رزمنده اي بود «حلواي ننه» كام او را شيرين نساخته باشد.


- ارسال بسته هاي آجيل و شيريني همراه با نوشته ها و نامه هاي دل گرم كننده در طول سالهاي دفاع مقدس، به ويژه در هنگام عملياتها، فرا رسيدن نوروز و مناسبتهاي خاص. بسته هاي شيريني و آجيل كه توسط خواهران تهيه شده بود به جبهه گرمي و نشاط مي بخشيد.


ـ ارسال لباس و پوشاك و وسايل مورد نياز جبهه ها؛

اين نوع محموله ها، معمولا محصول تلاش خواهران در پشت جبهه ها بود.


ـ ارسال پيامها چه به وسيله راديو و چه به شيوه نامه ها و نوشته ها و طومار ها؛ اين نوع پيامها گرما آفرين، روحيه بخش و پشتوانه رواني جبهه ها بود.



3- فرستادن همسران، برادران، فرزندان و عزيزان خويش به جبهه ها

بدرقه رزمندگان در اشك و لبخند و ازدحام دود و هلهله و ترنم ذكر و صلوات ا ز خاطرات فراموش ناشدني، سالهاي دفاع مقدس است. گاه مادري پس از شهادت همسر، فرزندش را روانه مي كرد و پس ا ز شهادت فرزند، فرزند ديگر را.


خانواده هايي كه چند فرزند شهيد يا چند شهيد به انقلاب و اسلام هديه داده اند فراوان اند. صبر و شكيبايي مادران، آرامش بخش ديگر خانواده ها بود.


يك بار چند شهيد را با هم براي تدفين آورده بودند. عجيب غوغايي بود. يكي از مادران بيش از همه بي تابي مي كرد. تلاش براي آرام كردن او چندان نتيجه بخش نبود. ناگهان زني كه چادر دور كمر گره زده بود پيش آمد در گوش او چيزي گفت كه آرام شد و او را با خود همراه كرد. بعد معلوم شد كه او مادر شهيد است و اكنون پنجمين شهيد او را آورده بودند تا به خاك بسپارند.


مادر پنجمين شهيدش را با دستهاي خود در مزار نهاد و صبور و آرام بالا آمد و گفت: «پسر من نرفته است. اين جوانان ـ اشاره به جوانان و همرزمان شهيد ـ پسران من هستند. آنها عزيزتر از علي اكبر امام حسين (عليه السلام) كه نيستند.» آن گاه سمت سخن را عوض كرد و گفت: «عزيزان من، جبهه، كربلاست. امام حسين را تنها مگذاريد.»


قصه حماسه حضور زنان در جبهه ها ابعادي وسيع تر و ژرف تر از آنچه گفتيم دارد؛ تا كدام قلم و كدام همت سترگ اين كتاب بزرگ را ورق بزند و ناگفته هاي ديگر را بازگويد تا آيندگان بدانند چه نسل بزرگ و چه زنان حقيقت آشنايي تاريخ بي بديل امروز را رقم زده اند.

------------_________________________________________________

معبر



گفتم: «حسين! وصيت، وصيت كردي؟»
حاجي زير چشمي نگاهم كرد. نگاهي كه هزار معني در آن بود. فكر كرد مثل هميشه مي خواهم شوخي كنم. اين دفعه جدي تر بود. اين را همه مي دانستند. انتظار نداشتم حاجي آن طور نگاهم كند. براي اينكه مطمئن شود نمي خواهم شوخي كنم، گفتم: «پلاك..پلاكت.»

دهانم خشك شده بود. پلاك را گرفتم. دستهايم مي لرزيد. صدايم هم. همه حال مرا داشتند. حسين خودش داوطلب شده بود. مصصم و استوار بود. بيشتر از هر چيزي لبخندش قلبم را آتش مي زد.

«من آماده ام.»

اين را حسين با صداي رسا گفت.

حاجي، حسين را در آغوش گرفت. بچه ها تك تك رفتند و غرق بوسه اش كردند.

حاجي گفت: «سلام ما را به جدت برسان!»

سرش را انداخت پايين.

«وقت نداريم.»

چشمهايم را بستم كه حسين را نبينم، حتي حاجي را و بقيه بچه ها را. طاقت نياوردم. زير چشمي نگاهش كردم. چشمان براق حسين به آسمان خيره بود. نگاهش را از آسمان گرفت و راه افتاد. سبكبال قدم بر مي داشت. انگار قلبم را هم كند و با خود برد. دستهايش را باز كرد و به طرف جلو خيز برداشت. صداي انفجاري قلبم را به درد آورد. نشستم و سرم را بين دستهايم گرفتم و هق هق گريه كردم.

عمليات موفقيت آميز بود. خسته بوديم و خوشحال. از عمليات كه برمي گشتيم، از دور چشمم افتاد به ميدان مين. مطمئن نبودم تكه اي از بدن حسين را خواهم يافت. حال عجيبي داشتم. با خودم گفتم: «كاش هنوز عمليات تمام نشده بود، حداقل سرگرم حمله بودم و مجبور نبودم خاكستر حسين را ببينم.»

حاجي چشمهايش را پاك كرد. صدايش گرفته بود:

«خون حسين كار خودش را كرد، عمليات با موفقيت تمام انجام شد.»

رسيديم به ميدان مين. اثري از جسد حسين نبود. دوتا از بچه ها آمدند طرفم، سر گذاشتند روي شانه ام. نتوانستم گريه ام را پنهان كنم. حالا همه بلند گريه مي كردند، خيلي بلند. حاجي انگار متوجه چيزي شده باشد، از ما دور شد. بيست قدمي آن طرف تر ايستاد، زانو زد روي زمين. سر به خاك گذاشت، از ته دل فرياد كشيد: «يا حسين!»

دويديم طرفش، اولين كسي كه به حاجي رسيد، زمين افتاد و از حال رفت. چشمم به حسين افتاد. دراز كشيده بود روي زمين. حاجي كنار حسين سر به خاك گذاشته بود و گريه مي كرد. با دقت نگاه كردم. حسين انگار سالم افتاده بود وسط ميدان مين.

__________________________________________________________________

زندگي يک جانباز در مسافرخانه




ايسنا-اين جا «مسافرخانه بنفشه» در يکي از مناطق جنوب تهران است. چند دقيقه از ورودم نگذشته بود که در مقابلم ظاهر شد. اولين سؤالي که بعد از ديدنش در ذهنم نقش بست اين بود که خاک جبهه کجا مسافرخانه کجا؟




بازماندگان دوران دفاع‌مقدس از جمله خانواده‌هاي شهيدان، جانبازان و ساير افرادي که به صورت مستقيم با وجب به وجب خاک جبهه‌ها مأنوس بودند و حالا به نوعي يادگار غيرقابل انکار دوران دفاع از دين و ميهن به شمار مي‌روند بايد همواره مورد احترام بوده و از آن‌ها به عنوان «قهرمان واقعي» ياد شده و مورد توجه قرار گيرند.

براي پي بردن بهتر به اهميت و منزلت يادگاران دفاع مقدس کافي است يادآور شويم که وقتي ورزشکاري از کشورمان در يک عرصه جهاني صاحب مقامي مي‌شود چگونه مورد توجه قرار مي‌گيرد و مدت‌ها نقل قول محافل عمومي و رسانه‌اي مي‌شود. اهميت موفقيت يک ورزشکار نه تنها در مدال آوري او، بلکه اهتزاز پرچم مقدس کشورمان در ميادين جهاني است که توانايي فرزندان ايران اسلامي را به رخ جهانيان مي‌کشد.

راه دوري نرويم. سال‌ها پيش در کشورمان کشاورزي که بعدها «دهقان فداکار» نام گرفت، در يک حرکت بزرگ انساني مسافران يک قطار مسافربري را از خطر مرگ نجات داد و تبديل به درس يک کتاب شد.

يک سؤال:
آيا براستي ما در دفاع مقدس کم دهقان فداکار داشتيم؟ چگونه از آن‌ها يا مي‌کنيم و جايگاه آن‌ها در جامعه ما کجاست؟ در زير مصائب يکي از اين دهقان‌هاي فداکار را مرور مي‌کنيم.

باورم نمي‌شد کسي که 66 ماه جنگ تحميلي را در جبهه حضور داشته و براي دفاع از دين و ميهن هم‌پاي ديگر رزمندگان اسلام مقاومت کرده است حالا با انواع ناراحتي‌هاي جسمي و روحي در يک مسافرخانه بسيار ساده و در عين گمنامي زندگي مشقت‌باري را مي‌گذراند.

سوار بر تاکسي به طرف مسافرخانه راه افتادم. دست‌اندازهاي خيابان گه گاهي اجازه نمي‌داد فکرم را متمرکز کنم اما هر طور بود باز سؤالاتي در ذهنم ايجاد مي‌شد که بيشتر از چرايي بيش نبود. در همين فکر بودم که راننده تاکسي گفت: آقا آخرشه... چقدر زود رسيديم؟

تصورش را هم نمي‌کردم روزي براي مصاحبه با يک جانباز از يک مسافرخانه محقر سر دربياورم.

اين جا «مسافرخانه بنفشه» در يکي از مناطق جنوب تهران است. چند دقيقه از ورودم نگذشته بود که در مقابلم ظاهر شد. اولين سؤالي که بعد از ديدنش در ذهنم نقش بست اين بود که خاک جبهه کجا مسافرخانه کجا؟

و بقيه ماجرا...
به گزارش شيعه نيوز به نقل از ايسنا، مرتضي اسدي جانباز دوران دفاع‌مقدس که جنگ تحميلي را نه هشت سال که 10 سال مي‌داند، 66 ماه در جبهه حضور داشته است و در عمليات‌هاي کربلاي 5، والفجر 8 و چند عمليات ديگر افتخار همرزمي با مدافعان کشورمان را دارد و از 13 سالگي هم خاک جبهه‌ها را لمس کرده است.

آقاي اسدي 13 سالگي از سال‌هاي تحصيل علم است اما شما را در جبهه مي‌بينيم...

بله درست است و البته کسي از تحصيل بيزار نيست اما ما شيعه و مسلمانيم و مسلمان هيچ گاه قبول نمي‌کند کشورش مورد تجاوز قرار بگيرد و او سکوت کند. از سوي ديگر کشور ما با کشورهاي ديگر تفاوت مي‌کند و آن وجود رهبري مؤثر و غير قابل انکار است و ما هم تعصبي خاص به ولايت و رهبري داريم. رهبري که راهنماي ما در همه امور است. زماني که جنگ تحميلي شروع شد مدت زيادي از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود وقتي امام خميني (ره) تکليف کردند از کشور دفاع کنيم ترديدي به خودمان راه نداديم.

ما خودمان را بسيجيان حضرت امام خميني (ره) مي‌دانيم. در آن زمان هم هدف ما نه کسب غنيمت بلکه دفاع از خاک، ناموس و دينمان بود؛بنابراين در جنگ تحميلي هم تکليفي بر دوشمان احساس مي‌کرديم که ترديد در اداي آن به انقلاب اسلامي آسيب‌هاي جدي وارد مي‌کرد.

و دستاوردهاي اين اداي تکليف چه بود؟
متأسفانه عده‌اي از روي عناد يا ناآگاهي مي‌پرسند نتيجه اين همه از جان گذشتگي چه بود؟ من به آن‌ها مي‌گويم آزادي موجود در کشورمان يکي از اين دستاوردها است و جانبازان و خانواده‌هاي شهدا و ايثارگران نشانه‌ها و به عبارتي «آرم» اين فداکاري‌ها هستند. اما نديدن اين نشانه‌ها از سوي بعضي‌ها تعجب‌آور است. بدتر از اين نديدن،تکرار اين مسئله از سوي آن‌هاست که به ما چه رفتي جبهه؟ البته جواب چرايي حضور در جبهه‌ها شايد چند کتاب قطور شود.

تصور نمي‌کردم اين جانباز با وجود اين همه مشکل با طبع شعري هم به اين سؤالم جواب بدهد.
گفت من به کساني که مي‌گويند چرا به جبهه رفتيد مي‌گويم:

يادمان است آن زماني که شما قوم پريشان بوديد
يادمان است که از ترس به ما خيره و گريان بوديد

يادمان است که حيرت‌زده از شور جسوران بوديد
يادمان است که بار بسته و در کوچ ز ايران بوديد

يادمان است که منکر به خدا و دين و ايمان بوديد
يادمان است که پس از جنگ رميده سوي ايران بوديد

فکر مي‌کنيد حداقل ضربه‌اي که کشورمان از تسلط دشمنان مي‌خورد چه بود؟
اگر دشمنان و عراق که با ما مي‌جنگيدبر ما مسلط مي‌شدند مطمئن باشيد اول نام هر يک از شهرهايمان واژه «ال» بود. عراقي‌ها اسم خرمشهر را«محمره» گذاشته بود يعني يک اسم عربي. و اگر به هدفشان مي‌رسيدند ديگر نامي از ايران نبود اما مردم ما اجازه ندادند و فرزندان ملت با حضور در جبهه‌ها آرزوي دشمنان را به يأس تبديل کردند.

راست مي‌گفت: اگر اين فداکاري‌ها نبود معلوم نبود چه سرنوشتي در انتظارمان بود. سرنوشتي که حالا نصيب مردم عراق شده است.

اسدي مي‌گويد: ماحصل دفاع‌مقدس،عراق نشدن ايران است. آمريکايي‌ها بعد از اشغال عراق ديکتاتورش را از يک سوراخ پيدا کردند و حالا بر روي سر ملت عراق راه مي‌روند و حتي کيسه‌هاي خريد مايحتاج زندگي آن‌ها را هم بازرسي مي‌کنند؛بنابراين مهم است که گذشته‌مان را فراموش نکنيم چون اگر فداکاري‌هاي جبهه‌ها نبود ما هم سرنوشتي نظير سرنوشت ملت عراق را داشتيم.

براي قدرداني از فداکاري‌هاي دوران دفاع مقدس چه بايد کرد؟
هدف عده‌اي مخدوش کردن اهميت دفاع مقدس است بنابراين لازم است همواره تاريخ اين مقطع همواره يادآوري شود تا نسل جوان بداند هدف اصلي دشمنان ساقط کردن نظام اسلامي بود و البته حتما يک قدرت دروني هست که رنگ حماسه دفاع مقدس را سبز نگه مي‌دارد و ماهيت آن را حفظ مي‌کند اما نبايد به هيچ قيمتي از اين مقطع پرافتخار غافل شويم.

خيلي سعي کردم سمت مصاحبه را به طرف بيان مشکلاتش هدايت کنم اما چنان از دفاع از دين و وطن حرف مي‌زد که انگار هيچ مشکلي ندارد. اين جانباز که در حال حاضر به همراه همسرش در يک اتاق مسافرخانه‌اي در تهران زندگي مي‌کنند مرا شرمنده‌ تواضع‌اش کرد.

اسدي مي‌گويد: من خودم را جانباز نمي‌دانم. جانباز صفت بارز حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) است و اين جمله را که گفت، اشک امانش نداد. شأن من پايين‌تر از اين صفت است. متأسفانه حالا ديگر روي جانبازي قيمت‌گذاري مي‌کنند. مگر همه چيز به داشتن درصد است؟ من با افتخار مي‌گويم مجروح جنگي هستم هرچند اين وضعيت زندگي من است و سرپناهي ندارم و تمام داشته من يک چمدان است. نبايد با ما اين گونه برخورد شود.

در کشورهاي ديگر سربازان شرکت کننده در جنگ قهرمان ملي محسوب مي‌شوند اما من اين جا بايد بروم بنياد جانبازان و متولي مربوطه طوري با من برخورد مي‌کند که انگار نبايد به جبهه مي‌رفتم در حالي که او حقوق مي‌گيرد تا کار امثال مرا انجام بدهد. در يک کلام مي‌گويم شعار بدون شعور مشکلي را حل نمي‌کند ما نبايد فرمايشات حضرت امام خميني (ره)‌ را فراموش کنيم.

در مدتي که مرتضي اسدي صحبت مي‌کرد همسرش گوشه‌ اتاق مسافرخانه ساکت بود و به درددل‌هاي اين يادگار دفاع‌مقدس گوش مي‌داد شايد برايش تکراري بود اما...

از اسدي مي‌پرسم کساني که به جبهه رفتند براي اين بود که مثلا در زندگي شخصي خود پيشرفت کنند؟

مي‌گويد: نه. ما جنگيديم تا کشورمان حفظ شود و البته تبعات اين آرامش مسلما در زندگي شخصي تأثيرگذار است. من توقع چنداني ندارم اما بايد ببينيم چرا افرادي چون من اين گونه زندگي مي‌کنند؟ من و همسرم هر دو روز يک وعده غذا مي‌خوريم اين را نمي‌گويم کسي به من کمک کند چون انتظاري از کسي ندارم. به اين دليل گفتم که همه بدانند حتي با وجود همه اين مشکلات، ما همان بچه‌هاي باغيرت جنگ هستيم.

مشکل اساسي شما چيست؟
من موج گرفتگي مزمن دارم و پزشکان هم اين را تأييد کرده‌اند چون ترکش آن هم در سرم است. شيميايي هم هستم. تمام مشکلات دست به دست هم داده‌اند تا زندگي من از حالت عادي خارج شود و نهادي هم که بايد مرا حمايت کند، به جاي حمايت حتي زماني برايم پاپوش هم درست کردند هر چند موفق نشدند.

بيشتر توضيح مي‌دهي؟
مي‌گويند از کجا معلوم اين ترکش در جنگ به سر تو اصابت کرده باشد؟ به نظر شما خنده‌دار نيست؟ مگر غير از جنگ من کجا بودم؟ حتي اسناد شيميايي شدنم هم هست. ‌اواخر جنگ، صدام از يک نوع سلاح بيولوژيکي دوبار استفاده کرد که من در يکي از اين حملات مصدوم شدم. شب بود. حاج حبيب‌الله کريمي بغل دست من خوابيده بود نصف شب بيدار شدم ديدم همه «يا حسين» مي‌گويند، تمام بدنم باد کرده بود و خارش شديد داشت اين جا بود فهميديم عراق سلاح شيميايي زده و 60 نفر هم همانجا شهيد شدند.

با وجود اين سند، به من مي‌گويند تو به خودت نفت تزريق مي‌کني مصدوم شيميايي نيستي، در حالي که پزشکان اين مصدوميت را تأييد کرده‌اند اما سيستم اداري بنياد شهيد اين تأييديه را قبول نمي‌کند. حتي صورت سانحه هم نمي‌پذيرند شما بگوييد من چه کار کنم؟

رييس‌جمهور دستور داده است نبايد درصد جانبازي کاهش يابد که واقعا اقدام درستي است چون هر قدر سن جانبازان بالا مي‌رود توانايي آن‌ها هم کاهش مي‌يابد به ويژه اگر شيميايي هم باشد. آن وقت با من اين گونه برخورد مي‌شود.

شما چند سال است که از نظر مالي‌ در مضيفه هستيد؟
تا سال 81 و 82 وضع مالي خوبي داشتم اما وقتي مصدوميت شيميايي‌ام عود کرد زمين خوردم. چون خيلي هزينه کردم حتي زماني بنياد شهيد مي‌گفت نبايد از خودت هزينه کني هرچند هزينه‌هاي صرف شده را با وجود تمام فاکتورها به من نداده است.

در سال 82 آلونکي خريده بودم اما مشکلات موجود باعث شد زندگيم را از دست بدهم، مستاجر شدم. از 10 ميليون تومان پول پيش پرداخت مستأجري به دو ميليون تومان رسيدم. در حال حاضر هم خواهرم به دنبال تهيه پولي است که بتوانم جايي اجازه کنم و حدود دو سه ماهي است که دراين مسافرخانه زندگي مي‌کنم.

قبلا چه شغلي داشتيد؟
در يکي از شرکت‌هاي خودروسازي مشغول بودم. آن‌جا گفتند اگر جانبازي بايد مدرک بياوري گفتم من چيز زيادي از شما نمي‌خواهم به اندازه کارم حقوق مي‌گيرم. از بنياد شهيد استعلام کردند اما چون در بنياد به من مي‌گويند «زبان درازي» مي‌کني به محل کارم گفتند فلاني اينجا پرونده ندارد.

و چگونه گذران زندگي مي‌کنيد؟
با موتور سيکلت مسافرکشي مي‌کنم. من کار را عيب نمي‌دانم اما اين رسمش نبود. بچه‌هاي جنگ يک تکه خمير کف پياده‌رو هستند هر کسي رد مي‌شود يک پايش را روي آن مي گذارد و رد مي‌شود و نفر بعدي اصلا ما را نمي‌بيند. بچه‌هاي جنگ همان گندمي هستند که حضرت امام خميني (ره) در سال 42 کاشتند. آنها در انقلاب رشد کردند و در جنگ تحميلي پخته شدند و حتي پخته‌هايشان هم به درد نان خشک مي‌خورد. آخر انصاف است با بچه‌هاي جنگ اين گونه برخورد شود؟

با اين جانباز در آن مسافرخانه محقر خداحافظي مي‌کنم. مي‌دانم وقتي با موتور مسافرکشي مي‌کند و از دست‌اندازهاي خيابان‌ها رد مي‌شود حتما ياد روزهايي مي‌افتد که در گرما و سرما و زير آتش سوار بر موتور مي‌خواست رزمنده‌اي را به مقصد برساند و يا ...

اما هرچه هست او همچنان به تکليف عمل مي‌کند ديروز در پشت خاکريز دفاع از کشور و امروز درآرامش ناشي از ايستادگي ديروز به دنبال حفظ هويت.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






   نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:جبهه وجنگ ,دفاع مقدس,مهم,جالب,زیبا,خاطره,یادگار,,  توسط یه دوست 



آخرين مطالب



مقام معظم رهبري

درباره ما ...
 
 
 
نويسندگان